Noosha
بغض راه گلوتو میبنده ...

نفس کشیدن برات سخت میشه ...

اولین قطره از چشات سرازیر میشه ...

شروع شد ...

دوباره خاطراتش شروع میکنن به رژه رفتن جلو چشات ...

وقتی به خودت میای میبنی که بالشت خیس خیسه و ساعت

چهار پنج صبح...

یه آه سرد ... از ته دل ... دیگه گریه نمیکنی ...

آره اشکات تموم شدن ...

دیگه وقت خوابه ... شب خوش
10 امتیاز + / 0 امتیاز - 1393/02/02 - 18:59
دیدگاه
noosha

{-128-}

1393/02/3 - 13:23
bamdad

{-75-}

1393/02/3 - 18:08

باز نشر توسط